گالری بهترین تصاویر | اس ام اس عاشقانه

عکس بازیگر‌| عکس خواننده | اس ام اس عاشقانه | تصویر بک گراند

گالری بهترین تصاویر | اس ام اس عاشقانه

عکس بازیگر‌| عکس خواننده | اس ام اس عاشقانه | تصویر بک گراند

داستان رسول خدا و حضرت عزراییل

سلام به دوستایه گلم که سر می زنید و اعتراض میکنید که چرا آپ نمیکنم؟اولن شرمنده که نظرات رو تایید نکردم؟چون همش خواسته شده که آپ کنم! دومن این داستان جالب رو از وبلاگ یکی از دوستانم به نام مینا برداشته ام داستان قشنگیه حتمن بخونید ....



روزی رسول خدا(ص) نشسته بود که حضرت عزرائیل به زیارت آن بزرگوار آمد.حضرت از او پرسید:ای عزرائیل!در این مدت که خداوند تو را مأمور کرده است که جان مردم را بگیری،تا به حال اتفاق افتاده که بر یکی از این ها ترحم کنی ودلت به حال او بسوزد؟

عرض کرد،بلی یا رسول الله!در دو مورد دلم سوخته است:یکی،روزی بود که در دریا از تلاطم امواجش،کشتی شکست و اهل آن غرق شدند،در این میان زنی حامله،بر روی تخته پاره ای در روی امواج دریا حیران و سرگردان شد و با حرکت موج دریا بالا و پایین میشد؛در چنین موقعی بود که فرزند او بدنیا آمد،وقتی که خواست او را شیر بدهد،قادر متعال فرمان داد)):جان مادر را بگیر و آن کودک را در میان امواج سهمگین دریا رها کن.))من در چنین وضعیتی دلم به حال آن کودک بینوا سوخت.

مرتبه دوم زمانی بود که((شدّاد عاد))،سال ها تلاش کرد و در این کره ی خاکی،بهشت روی زمین بنا نهاد.او در طول سال های متمادی،هر چه توانست از مروارید و سنگ ریزه ها،جواهر و مرجان و زمرد و طلا و نقره و یاقوت مرصّع،جمع آوری کرد و تمام امکانات خویش را در زیبایی آن صرف کرد،تا آنجا که به بهشت شدّاد یا باغ ارم معروف شد.

چنان چه خداوند در آیه 6 تا 8 سوره فجر به آن اشاره میکند

هنگامی که بنای آن شهر زیبا،به پایان رسید شدّاد با وزیران و امیران به سوی آن حرکت کردند همین که به مقابل در کاخ رسید پای راست از رکاب بیرون آورد و پای چپ در رکاب اسب بود، که فرمان الهی رسید:جان آن ملعون را بگیر!

چون او را قبض روح کردم دلم برای او سوخت که بیچاره عمری به امید آسایش و راحتی،در بنای آن کاخ عظیم و با شکوه تلاش کرد ولی چشمش به آن نیفتاد.

پیامبر اکرم(ص)و عزرائیل در این گفتگو بودند که جبرئیل نازل شد و اظهار داشت:یا محمد!خدایت سلام می رساند و می فرماید:

((به عزت و جلالم سوگند که شدّاد بن عاد همان کودک بود که در آن دریای بی کران در روی آب او را به لطف خویش پروراندم،و از خطرهای دریای مواج او را حفظ کردم و بدون مادر تربیت کردم و به فضل خود او را به پادشاهی رساندم؛ولی او این همه خوبی و احسان مرا نادیده گرفت و علم نخوت و طغیان را برافراشت و بالاخره من هم عزّت ظاهری او را به ذلت ابدی مبدّل ساختم...

همان طور که خداوند در آیه 178 سوره آل عمران می فرماید)):آنها کافر شدند و راه طغیان را پیش گرفتند،تصور نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم به سودشان است.ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کننده ای آماده شده است.))

نظرات 6 + ارسال نظر
مینای شهر خاموش یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 21:20 http://monsoon.blogfa.com

سلام
خوبی؟
ببشخیدا من بهت سر نمی زنم
آخه سرم خیلی شولوغه
خواهش میکنم
من خوشحالم میشم از اینکه خوشت اومده از داستان
تازگیه روحت مبارک عزیزم
ان شاالله همین جور که خودتو پاک کردی پاک بمونی
کاش ما هم سعادت اعتکاف رو داشتیم
خوش باشی
یا حق

سلام !
مرسی که سر زدس مطالب اون بلاگ رو با این قاطی نکن دیگه !
خوشحالم که میبینمت دوباره ....

دیدار دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 17:47 http://www.mezospher.blogsky.com

سلام.....
حال و احوال ؟؟؟؟
خوش می گذره ؟؟؟

خیلی پست جالبی بود منم یه داستان تو همین مایه ها دارم اما حوصله ی تایپش هنوز نیومده !!!!

گفته بودی چرا نیستم ؟؟؟!!!
آخه دیدم تازگیا سرت خیلی شلوغ شده گفتم من دیگه مزاحم نشم
من که هستم شما نه تو روم میای نه تو وب
بعدشم باهاتون قهر کردم.......
شما کی قول دادی اسم اون یکی وبلاگمو عوض کنی ؟؟؟؟ ( روزی که رو صندلی داغ نیشسته بودی )
پس کو ؟؟؟؟؟

*****

قصه ی عشق را ...
به بیگانگان نگوِ
چرا که این کلاغها ی غریب
بر کلاه حصیری مترسک نیز آشیانه می سازند !!!!



شاد باشی

بدروووووووود

سلام !
ای بد نیستم!
عمری میگذارنیم.من یه مدت نت نداشتم حالا دیگه شبانه روزی هستم.
اسم وبلاگت و تمام مشخصاتش رو اسمی که میخوای بذاری رو همینجا کامنت بذار حتمن عوض میکنم٬فراموش کردم ببخشید !

دیدار سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:29

راستی یادم رفت.........
می خواستم بگم ۲۴ ساعته تو نت بودنم خوب نیست...... هم برا چشما ضرر داره هم جیب بنده خدا !!!

به امید د.ی.د.ا.ر شما در بالاترین قله ی موفقیت

بدروووووووود

رضا سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:02

سلام داش جواد گل!
چه خبر از بکس کازینو دیدیشون سلام ما رو بهشون برسون
بابا ما شاگرد شماییم تو وبلاگ داری خودتم دیدی که خیلی وقته آپ نکردم. امان از dial up !
راستی وبزیست باز نمیشه چرا؟

بالاخره وبلاگت شاخه دیگه !
دست ما رو هم بگیر . . . .
وبزیست هم داره هاستش عوض میشه !

hero! چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 20:46

قشنگ بود.

مرسی !

دیدار یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:23

آخ ببخشید یه اشتباه چاپی ...
سه پست نه . یه پست !!!

اوکی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد