گالری بهترین تصاویر | اس ام اس عاشقانه

عکس بازیگر‌| عکس خواننده | اس ام اس عاشقانه | تصویر بک گراند

گالری بهترین تصاویر | اس ام اس عاشقانه

عکس بازیگر‌| عکس خواننده | اس ام اس عاشقانه | تصویر بک گراند

رنگ عشق

دختری بود نابیناکه از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »

صدای جاودانه دختران ایرانی

سواره نظام مهرداد نخست ، خسته از جنگهای طولانی وارد شهر هیرکانی (گرگان) شد . 

آنها در شرق نیروهای متجاوز بدوی و در غرب دمتریوس را شکست سختی داده بودند . 

 مهرداد پادشاه اشکانی با لباسی ساده در شهر می چرخید و به گفتگوهای مردم گوش می داد نیم روزی که گذشت به گوشه دیواری تکیه داد تا خستگی از تن بدر کند از پنجره کوچک بالای سرش سخنان دخترانی را می شنید حرف های آنها با صدای فرش بافیشان به هم آمیخته بود . 

  یکی از آنها می گفت مهرداد اگر سخت است فرزندی دارد دلنرم . مهرداد با شمشیر پیمان بسته پس فرزند نرم خوی او با خرد و هوش دوستی کند . 

دختر دیگر گفت : آنکه پایه دستگاه دودمان را می ریزد نمی تواند نرم خو باشد او باید همانند پی ساختمان سخت و آهنین باشد پس جبر بر سختی اوست . 

و دختر کوچکتری که صدایش بسیار ضعیف می نمود ادامه داد : آنکه بر این زمین سخت ساختمان می سازد و خود نمایی می کند از جنس زیبایی است و زمین سخت را به آسمان می برد .  

مهرداد تکانی خورد با خود گفت چطور چنین دختران دانایی در این مرز و بوم زندگی می کنند و او خود نمی داند .  

آن شب تا به پگاه خورشید مهرداد اشکانی ، نخستن پادشاه دودمان اشکانیان در تمام مدت به حرفهای آنها اندیشید .  

در وجود خود سختی و قدرت پی ساختمان دودمان را می دید و در وجود فرهاد دوم (فرزندش) دانایی و هوش بنای ساختمان را .  

آن سه دختر به ریشه ها پرداخته بودند و مهرداد از این بابت در شگفت بود . به گفته ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی : پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . فردای آن روز پادشاه ایران با تنی چند از نزدیکان به خانه ایی که روز پیش ندا از آن شنیده بود رفت و با شگفتی دید آن خانه متروکه است از همسایگان پرسیدند و آنها گفتند سال ها پیش در این خانه مرد و زنی بودند با سه دختر که فرش می بافتند هر سه دانا و از شاگردان ورتا ( حکیم و دانشمند زن ابتدای دودمان اشکانیان ) . بدست مزدوران آندراگوراس یونانی به خاطر آنکه مدام از بازگشت ایران و نجات از دست خارجیان یونانی سخن می گفتند هر پنج نفر آنها را زنده زنده در کف همان خانه در گودالی کشتند . 

 مهرداد با شنیدن این سخنان ، بر آبادی آن خانه همت گمارد و آن خانه را مدرسه نمود در حالی که موبدان زرتشی اصرار بر آن داشتند که آن خانه آتشکده گردد و مهرداد نپذیرفت و گفت جای آتشکده در کوهستان است نه میان مردم .

 از آن زمان بزرگترین دانشمندان را برای تربیت و افزودن دانش فرهاد دوم بکار گرفت . 

برای همین فرهاد دوم در بسیاری از نبردها قبل از جنگ پیروز شده بود چون با دانش پشت سر دشمن خویش را خالی و سپس با تکانی آن را فرو می ریخت .  
فرهاد دوم برای ایجاد جنگ خانگی در سوریه ( قسمت باقی مانده سلوکیان متجاوز )دمتریوس را که توسط پدرش مهرداد اسیر شده و در زندان بود را رها کرد تا میان دو برادر نبردی درگیرد. گفتنی است که ظلم و ستم سلوکیان بر مردمان تحت انقیادشان موجب شد که مردم تحت ستم سلوکیان به فرهاد گرویدند. آنتیخوس برای گرفتن انتقام شکستها و اسارت خود با سپاهی گران به ایران آمد، ولی فرهاد به او فرصت نداد ناگهان بر او تاخت و در هنگام جنگ پادشاه سلوکی کشته شد. از این پس سلوکیان یونان دیگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط کامل دولت سلوکی از همین زمان آغاز گردید.  

داستان رسول خدا و حضرت عزراییل

سلام به دوستایه گلم که سر می زنید و اعتراض میکنید که چرا آپ نمیکنم؟اولن شرمنده که نظرات رو تایید نکردم؟چون همش خواسته شده که آپ کنم! دومن این داستان جالب رو از وبلاگ یکی از دوستانم به نام مینا برداشته ام داستان قشنگیه حتمن بخونید ....



روزی رسول خدا(ص) نشسته بود که حضرت عزرائیل به زیارت آن بزرگوار آمد.حضرت از او پرسید:ای عزرائیل!در این مدت که خداوند تو را مأمور کرده است که جان مردم را بگیری،تا به حال اتفاق افتاده که بر یکی از این ها ترحم کنی ودلت به حال او بسوزد؟

عرض کرد،بلی یا رسول الله!در دو مورد دلم سوخته است:یکی،روزی بود که در دریا از تلاطم امواجش،کشتی شکست و اهل آن غرق شدند،در این میان زنی حامله،بر روی تخته پاره ای در روی امواج دریا حیران و سرگردان شد و با حرکت موج دریا بالا و پایین میشد؛در چنین موقعی بود که فرزند او بدنیا آمد،وقتی که خواست او را شیر بدهد،قادر متعال فرمان داد)):جان مادر را بگیر و آن کودک را در میان امواج سهمگین دریا رها کن.))من در چنین وضعیتی دلم به حال آن کودک بینوا سوخت.

مرتبه دوم زمانی بود که((شدّاد عاد))،سال ها تلاش کرد و در این کره ی خاکی،بهشت روی زمین بنا نهاد.او در طول سال های متمادی،هر چه توانست از مروارید و سنگ ریزه ها،جواهر و مرجان و زمرد و طلا و نقره و یاقوت مرصّع،جمع آوری کرد و تمام امکانات خویش را در زیبایی آن صرف کرد،تا آنجا که به بهشت شدّاد یا باغ ارم معروف شد.

چنان چه خداوند در آیه 6 تا 8 سوره فجر به آن اشاره میکند

هنگامی که بنای آن شهر زیبا،به پایان رسید شدّاد با وزیران و امیران به سوی آن حرکت کردند همین که به مقابل در کاخ رسید پای راست از رکاب بیرون آورد و پای چپ در رکاب اسب بود، که فرمان الهی رسید:جان آن ملعون را بگیر!

چون او را قبض روح کردم دلم برای او سوخت که بیچاره عمری به امید آسایش و راحتی،در بنای آن کاخ عظیم و با شکوه تلاش کرد ولی چشمش به آن نیفتاد.

پیامبر اکرم(ص)و عزرائیل در این گفتگو بودند که جبرئیل نازل شد و اظهار داشت:یا محمد!خدایت سلام می رساند و می فرماید:

((به عزت و جلالم سوگند که شدّاد بن عاد همان کودک بود که در آن دریای بی کران در روی آب او را به لطف خویش پروراندم،و از خطرهای دریای مواج او را حفظ کردم و بدون مادر تربیت کردم و به فضل خود او را به پادشاهی رساندم؛ولی او این همه خوبی و احسان مرا نادیده گرفت و علم نخوت و طغیان را برافراشت و بالاخره من هم عزّت ظاهری او را به ذلت ابدی مبدّل ساختم...

همان طور که خداوند در آیه 178 سوره آل عمران می فرماید)):آنها کافر شدند و راه طغیان را پیش گرفتند،تصور نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم به سودشان است.ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کننده ای آماده شده است.))

داستان چهار شمع

یکی بود یکی نبود، چهار شمع به آهستگی می سوختند و در

محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید:

شمع اول گفت: ” من صلح و آرامش هستم، اما هیچ کسی نمی تواند شعله ی مرا روشن نگه دارد.

 من باور دارم که به زودی می میرم...“

سپس شعله ی صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.

شمع دوم گفت: ”من ایمان هستم . برای بیشتر آدم ها  دیگردر زندگی ضروری نیستم،  پس دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم...“

سپس با وزش نسیم ملایمی، ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت: ”من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم. انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند...“

طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.

ناگهان...

 کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید.

گفت :

”چرا شما خاموش شده اید، شما قاعدتا باید تا آخر روشن بمانید . “

سپس شروع به گریه کرد .

آنگاه شمع چهارم گفت:

 ”نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم، ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم.

مـن امید هستم !“

با چشمانی که از اشک و شوق می درخشید ،  

کودک شمع امید را برداشت و بقیی شمع ها را روشن کرد

شانس

ریچارد وایزمن
روانشناس دانشگاه هارتفوردشایر

 
چرا برخی مردم بی وقفه در زندگی "شانس" می آورند درحالی که سایرین همیشه "بدشانس" هستند؟

مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را "شانس" می خوانند، ده سال قبل شروع شد.
می خواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضی ها را می زند، اما سایرین از آن محروم می مانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم "خوش شانس" و عده دیگر "بدشانس" هستند؟
آگهی هایی در روزنامه های سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس می کنند خوش شانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند.
صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سال های گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگی شان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایش های من شرکت کنند.
نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلید خوش شانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است.
برای مثال، فرصت های ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوش شانس مرتبا با چنین فرصت هایی برخورد می کنند، درحالی که افراد بدشانس نه.
 
با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهم آیا این مساله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصت هایی است یا نه.
به هر دو گروه افراد "خوش شانس" و "بدشانس" روزنامه ای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست.
به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که می گفت: "اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیده اید 250 پوند پاداش خواهید گرفت."
این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود.
با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی می کردند عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوش شانس متوجه آن شدند.
مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبی تر از افراد خوش شانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصت های غیرمنتظره را مختل می کند.
در نتیجه، آنها فرصت های غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور از دست می دهند.
برای مثال وقتی به مهمانی می روند چنان غرق یافتن جفت بی نقصی هستند که فرصت های عالی برای یافتن  دوستان خوب را از دست می دهند.
آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق می زنند و از دیدن سایر فرصت های شغلی بازمی مانند.
افراد خوش شانس آدم های راحت تر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند می بینند.
تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدم های خوش اقبال براساس چهار اصل، برای خود فرصت ایجاد می کنند..
اولا آنها در ایجاد و یافتن فرصت های مناسب مهارت دارند،
 ثانیا به قوه شهود گوش می سپارند و براساس آن تصمیم های مثبت می گیرند.
ثالثا به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نیکی برای آنها رضایت بخش است،
و رابعا نگرش انعطاف پذیر آنها، بدبیاری را به خوش اقبالی بدل می کند.
در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا می توان از این اصول برای خوش شانس کردن مردم استفاده کرد.
از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرین هایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوش شانس در آنها طراحی شده بود.
این تمرین ها به آنها کمک کرد فرصت های مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند.
یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیز بود: 80 درصد آنها گفتند آدم های شادتری شده اند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهم تر از هر چیز خوش شانس تر هستند.
و بالاخره این که من "عامل شانس" را کشف کردم.
 
چهار نکته برای کسانی که می خواهند خوش اقبال شوند
 
به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد.
 
با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید.
 
هر روز چند دقیقه ای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید